هذیان
هر دم ، به صید سینه غمی هست در کمین
عمری ز ما برفت و ندیدیم غیر این
ننگی اگر چه نیست به دامان من ولی
بد نام تر ز من نبوَد روی این زمین
گشتم میان پنجه عشقی شبی اسیر
مجنون شدم ، تمام گناهم بوَد همین
آتش میان این دل و این دیده پر ز آب
دل میزنم دوباره به دریای آتشین
مظلوم تر ز خویش ندیدم که بیگناه
رنجی کِشد ز این همه زنجیر آهنین
هر شب میان شعر و غزل شرح میدهم
تفسیر مبهمی ز چنین خلوتی غمین
با یاد و خاطرات تو ای یار بی وفا
گویی که هست هر شب من شام آخرین
راهی نرفته ام که بگویند خار و سنگ
بر زخمهای جان و دلم جز به آفرین
یک روز هم ، به کام دلم نیست ، ای فغان
یارب مشو ز سوته دلانت تو خشمگین
نالان ز عشق هر که نباشد بوَد تباه
زرّین شکوه عشق همین است و این چنین .
( آرش زرّین )
هر دم ، به صید سینه غمی هست در کمین
عمری ز ما برفت و ندیدیم غیر این
ننگی اگر چه نیست به دامان من ولی
بد نام تر ز من نبوَد روی این زمین
گشتم میان پنجه عشقی شبی اسیر
مجنون شدم ، تمام گناهم بوَد همین
آتش میان این دل و این دیده پر ز آب
دل میزنم دوباره به دریای آتشین
مظلوم تر ز خویش ندیدم که بیگناه
رنجی کِشد ز این همه زنجیر آهنین
هر شب میان شعر و غزل شرح میدهم
تفسیر مبهمی ز چنین خلوتی غمین
با یاد و خاطرات تو ای یار بی وفا
گویی که هست هر شب من شام آخرین
راهی نرفته ام که بگویند خار و سنگ
بر زخمهای جان و دلم جز به آفرین
یک روز هم ، به کام دلم نیست ، ای فغان
یارب مشو ز سوته دلانت تو خشمگین
نالان ز عشق هر که نباشد بوَد تباه
زرّین شکوه عشق همین است و این چنین .
( آرش زرّین )